انشا درباره تابستان خود را چگونه گذراندید برای کلاس سوم تا پنجم (کودکانه و قشنگ)

انشا درباره تابستان خود را چگونه گذراندید
انشا درباره تابستان خود را چگونه گذراندید

تابستان امسال نیز با همه تب و تابی که در میان دانش آموزان به راه انداخته بود به پایان خودش رسید و جای خودش را به پاییز مهر و تلاش و درس داد.

به بهانه تمام شدن تعطیلات تابستانی، در ادامه دو انشای کودکانه درباره تابستان خود را چگونه گذراندید برای پایه سوم، چهارم و پنجم ابتدایی آماده کرده ایم که امیدواریم الهام بخش شما عزیزان باشد، با آپرنگ باشید.

…..***…..

انشای ساده درباره تابستان خود را چگونه گذراندید

تابستانی که گذشت اتفاقات بسیار خوبی برای من رقم زد و من ماجراجویی های زیادی داشتم که می خواهم مهم ترین آن ها را برای شما تعریف کنم.

من هم مثل همه دوستانم زمانی که امتحانات به پایان رسید خیلی خوشحال بودم چون می توانستم وقت بیشتری را با خانواده و دوستانم بگذرانم.

ما در اولین هفته تابستان برای مسافرت به شمال رفتیم تا آب و هوایی عوض کنیم. بازی کردن در ساحل دریا و جمع کردن سنگ ها و صدف ها خیلی لذت بخش بود. من از شن های نرم ساحل هم خوشم می آید و دوست دارم یک روز با آن ها قلعه های شنی بسازم.

بعد از مسافرت بیشتر وقتم را با دوستانم گذراندم و به بازی های مختلف سرگرم بودم. یکی از این بازی ها فوتبال است. ما هر روز عصر در پارک محله فوتبال بازی می کردیم. گاهی نیز همراه پدرم به دوچرخه سواری می رفتم که برایم بسیار لذت بخش بود.

در طول تابستان چند کتاب هم خواندم. یکی از بهترین کتاب هایم داستان ماجراجویی یک پسر و یک اژدها است که هر شب من را به دنیای خیالی اژدهایان می برد.

به علاوه گاهی در درست کردن کیک شکلاتی به مادرم کمک می کردم. مادرم کیک های بسیار خوشمزه ای می پزد که مزه اش تا چند روز زیر زبان آدم می ماند.

تابستان امسال برای من خاطرات خوب و شاد زیادی به جا گذاشت. من چیزهای جدید یاد گرفتم و امیدوارم در تابستان های بعدی نیز همین قدر به من خوش بگذرد.

انشای کوتاه تابستان خود را چگونه گذراندید برای کودکان

تابستان امسال برای من بسیار جالب بود و خوش گذشت. بعد از تعطیلی مدارس، پدر و مادرم تصمیم گرفتند که به خانه مادربزرگم در روستا برویم تا در برداشت محصولات باغ به او کمک کنیم. من مادربزرگم را بسیار دوست دارم و از این مسافرت خیلی خوشحال شدم.

در روستا همه مردم صبح زود از خواب بیدار می شوند. من نیز هر صبح زود با مادربزرگم به باغ می رفتیم و او به من یاد می داد که چگونه میوه درختان را چیده و به گل ها آب بدهم. من از این که به او کمک می کردم حس خوبی داشتم. علاوه بر این هر روز به مرغ ها دانه می دادم و تخم مرغ های تازه را از لانه آن ها جمع می کردم.

مادربزرگم یک روز برای من یک بادبادک بزرگ درست کرد. او گفت که وقتی خودش بچه بوده همیشه با بادبادک بازی می کرده است. ما با هم به یک جای بلند رفتیم و بادبادک را هوا کردیم. من از این تجربه خیلی ذوق زده شده بودم.

در روستا دوستان جدیدی هم پیدا کردم. ما هر روز عصر با هم به رودخانه نزدیک خانه مادربزرگ می رفتیم و کلی آب بازی می کردیم. قدم زدن و بازی کردن در طبیعت روستا نیز بسیار لذت بخش است. مثلا گاهی برای پیک نیک به دل جنگل می رفتیم و در طبیعت غذای خوشمزه مادربزرگ را نوش جان می کردیم.

مادربزرگ شب ها قصه های قشنگی برایم تعریف می کرد که بعضی از آن ها واقعی بودند. من با گوش کردن به این قصه ها به گذشته های دور سفر می کردم و کلی چیزهای جدید یاد می گرفتم.

ما دو ماه از تابستان را در روستای مادربزرگ بودیم و در برداشت محصولات به او کمک کردیم. من همیشه برای سلامتی مادربزرگ دعا می کنم و بسیار دوستش دارم و آرزو می کنم خیلی زود دوباره او را ببینم.