هوشنگ ابتهاج از شاعران معاصر غزل سرا و نو پرداز ایرانی است که اشعارش به خصوص در سال های اخیر در میان ادب پروران ایران زمین محبوبیت زیادی پیدا کرده و در شبکه های اجتماعی مورد استفاده قرار گرفته است.
این شاعر معروف ایرانی اگرچه مدتی به سبک نیمایی و شعر نو گرایش پیدا کرد اما عمده آثارش را غزلیاتش تشکیل می دهند که مفاهیم مختلف اجتماعی و عاشقانه را در خود گنجانده اند.
در ادامه گلچینی از زیباترین اشعار بلند و کوتاه هوشنگ ابتهاج را گردآوری کرده ایم، با آپرنگ باشید.
…..***…..
اشعار کوتاه هوشنگ ابتهاج
حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست
آه از این درد که جز مرگ منش درمان نیست
این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم
که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست
***
چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان
صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم
برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش
وین سیل گدازان را از سینه فرو ریزم
***
ابتهاج که لقب سایه را برای خود انتخاب کرده تاکنون مجموعه اشعار متعدد به انتشار رسانده است که از جمله آن ها می توان به سیاه مشق، نخستین نغمه ها و چند برگ از یلدا اشاره کرد.
دو بیتی های هوشنگ ابتهاج
پری بودی و با من راز کردی
به ناز و عشوه عشق آغاز کردی
مرا آواز دادی ، چون رسیدم
کبوتر گشتی و پرواز کردی
***
دلی که در دو جهان جز تو هیچ یارش نیست
گرش تو یار نباشی جهان به کارش نیست
چنان ز لذت دریا پر است کشتی ما
که بیم ورطه و اندیشهٔ کنارش نیست
***
این شاعر گرانقدر و پژوهشگر ایرانی در حال حاضر در سن 93 سالگی به سر می برد و ترانه های ماندگاری همچون تو ای پری کجایی و سپیده از او در ذهن ها به یادگار مانده است.
اشعار فراق هوشنگ ابتهاج
درین سرای بی کسی، کسی به در نمیزند
به دشت پرملال ما پرنده پر نمیزند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمیکند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمیزند
***
من آن ابرم که میخواهد ببارد
دل تنگم هوای گریه دارد
دل تنگم غریب این در و دشت
نمیداند کجا سر می گذارد …
***
اشعار عاشقانه ابتهاج
کیست که از دو چشم من در تو نگاه می کند
آینه ی دل مرا همدم آه می کند
شاهد سرمدی تویی وین دل سالخورده من
عشق هزار ساله را بر تو گواه می کند
ای مه و مهر روز و شب آینه دار حُسنِ تو
حُسن، جمال خویش را در تو نگاه می کند
***
شعر نو ابتهاج
نفسم میگیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است
***
سایه ها، زیر درختان، در غروب سبز میگریند
شاخهها چشم انتظار ِ سرگذشت ابر
و آسمان، چون من، غبار آلود دلگیری
باد، بوی خاک ِ باران خورده میآرد
سبزهها در راهگذار ِ شب پریشانند
آه، اکنون بر کدامین دشت میبارد؟
شعر ابتهاج درباره ایران
ای ایران ای سرای امید بر بامت سپیده دمید
بنگر کزین ره پر خون خورشیدی خجسته رسید
اگر چه دلها پر خون است شکوه شادی افزون است
سپیده ما گلگون است که دست دشمن در خون است