گزیده اشعار احمد شاملو برای پروفایل

اشعار احساسی شاملو
اشعار احساسی شاملو

در عصر معاصر چه بسیار شاعران گرانقدر و خوش سخن پارسی در این سرزمین زیسته اند که هر یک چراغی بوده اند در تاریکی هایی که بر این مرز و بوم گذشته است و احمد شاملو یکی از مشهورترین این شاعران و ادیبی فرهیخته و فعال در زمینه فرهنگ و هنر می باشد.

اشعار شاملو اغلب به سبک نیمایی و ترانه های عامیانه و هر از گاه قصاید پر باری می باشد که مفاهیمی همچون عشق، انسانیت و آزادگی را در خود گنجانده اند.

در ادامه منتخبی از زیباترین اشعار شاملو را گردآوری کرده ایم، با آپرنگ باشید.

…..***…..

اشعار شاملو برای پروفایل

اندیشیدن
در سکوت
آن که می‌اندیشد
به‌ ناچار دَم فرو می‌بندد
اما آنگاه که زمانه
زخم‌ خورده و معصوم
به شهادتش طلبد
به هزار زبان سخن خواهد گفت

***

هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار
ستاره‌ گریان در تمنای من …
عشق را
ای کاش
زبان سخن بود …!

***

عاشقانه های شاملو از شهرت به سزایی در میان سایر اشعارش برخوردار هستند و او به قدری لطیف و زیبا از عشق خود سخن می گوید که دل هر آن که طعم عشق را چشیده به شور و احساس وا می دارد.

اشعار عاشقانه شاملو

میان خورشیدهای همیشه
زیبایی تو لنگریست

خورشیدی که از سپیده‌ دم
همه ستارگان بی‌ نیازم می کند

***

خاتون من
حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم
یک بوسه یک نگاه حتی حرامم باد
اگر تو عاشق من نباشی …

***

اشعار کوتاه احمد شاملو

کوه با نخستین سنگ‌ها آغاز می‌شود
و انسان با نخستین درد

***

کاش دل‌تنگی نیز نام کوچکی می‌داشت
نام کوچکی: تا به جانش می‌خواندی
تا به مهر آوازش می‌دادی
همچو مرگ
که نام کوچک زندگی ست…

***

آنچه به تو می دهم عشق من نیست؛
بلکه تو خود، عشق منی

***

مگذار دیگران نام تو را بدانند …
همین زلال بی‌کران چشمانت
برای پچ پچ هزار ساله آنان کافیست!

***

شاملو در برخی اشعارش آیدا را مخاطب عاشقانه هایش قرار داده و از او گفته است. آیدا شاملو آخرین همسر احمد شاملو بوده و به عنوان معشوق، لطف خاصی به اشعار این شاعر گرانقدر بخشیده است.

اشعار شاملو درباره آیدا

و چشمانت رازِ آتش است.

و عشقت پیروزیِ آدمی‌ست
هنگامی که به جنگِ تقدیر می‌شتابد.

و آغوشت
اندک جایی برای زیستن
اندک جایی برای مردن
و گریزِ از شهر
که با هزار انگشت
به وقاحت
پاکیِ آسمان را متهم می‌کند.

***

اشعار بلند شاملو

اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشک آن شب لبخند عشقم بود

قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان‌که ببینی
یا چیزی چنان‌که بدانی

من درد مشترکم مرا فریاد کن

همچنین بخوانید : اشعار زیبای مولانا