گزیده اشعار محمد رضا شفیعی کدکنی برای پروفایل

اشعار شفیعی کدکنی
اشعار شفیعی کدکنی

محمد رضا شفیعی کدکنی از شاعران صاحب نام معاصر و از فرهیختگان جامعه امروز ایران است که چندین مجموعه شعر به سبک کلاسیک و نیمایی منتشر کرده و در زمینه پژوهشی و ترجمه نیز فعال می باشد.

او علاوه بر شاعر، به عنوان ادیب، نویسنده و پژوهشگر شناخته شده و اشعار و آثارش اغلب حال و هوای عارفانه دارد که از جمله مشهورترین آن ها می توان به مجموعه اشعار زمزمه ها، از زبان برگ، از بودن و سرودن و مثل درخت در شب باران اشاره کرد.

در ادامه مجموعه ای از زیباترین متن اشعار محمد رضا شفیعی کدکنی برای پروفایل گردآوری کرده ایم، با آپرنگ باشید.

…..***…..

بهترین اشعار شفیعی کدکنی

در دوردست باغ برهنه
چکاوکی
بر شاخه می سراید
این چند برگ پیر
وقتی گسست از شاخ
آن دم جوانه های جوان
باز می شود
بیداری بهار
آغاز می شود

***

من در حضور باغ برهنه
در لحظه‌ های عبور شبانگاه
پلک جوانه‌ ها را
آهسته می‌ گشایم و می‌ گویم
آیا اینان رویای زندگی را
در آفتاب و باران
بر آستان فردا احساس می‌ کنند؟

***

اشعار کوتاه شفیعی کدکنی

عمری‌، پیِ آرایشِ خورشید شدیم‌
آمد ظلماتِ عصر و نومید شدیم‌

دشوارترین‌ شکنجه‌ این‌ بود که‌ ما
یک‌ یک‌ به‌ درونِ خویش‌ تبعید شدیم‌

***

طفلی به نام شادی دیری است گمشده است
با چشم های روشن براق
با گیسوی بلند به بالای آرزو
هر کس از او نشانی دارد
ما را کند خبر
این هم نشان ما:
یک سو خلیج فارس
سوی دگر خزر

***

به کجا چنین شتابان؟
گون از نسیم پرسید

-دل من گرفته زین جا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟

-همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان؟

***

زیباترین اشعار شفیعی کدکنی

از زلزله و ‎عشق، خبر‌ کَس ندهد
آن لحظه خبر شوی، که ویران شده ای

***

گر چشم بامداد به خورشید روشن است
ما را دل از خیال تو جاوید روشن است …!

***

همچنین بخوانید : گزیده اشعار زیبای سلمان هراتی برای پروفایل

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم

تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم

***

با آن که همچو مجنون گشتیم شهره در شهر
غیر از غمت درین شهر کس آشنای ما نیست

***

شهر خاموش من آن روح بهارانت کو؟
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو؟

می خزد در رگِ هر برگِ تو خونابِ خزان
نکهتِ صبحدم و بوی بهارانت کو؟

***

در کوی محبت به وفایی نرسیدیم
رفتیم ازین راه و به جایی نرسیدیم

هر چند که در اوج طلب هستی ما سوخت
چون شعله به معراج فنایی نرسیدیم

***

مرا جواب می کند سکوت چشم های تو
و باز تنگی نفس و باز هم هوای تو

دوباره می زند به این سر جنون گرفته ام
دوباره انقلاب من دوباره کودتای تو

***

بخشی از شعر کبوترهای من شفیعی کدکنی

وقتی شکسته
خسته و
بگسسته از هستی
باز آمدم، دیدم
بسیار دور از باور من، در همین نزدیک
خیل کبوترهام
پیش از من
در آن غروب روشن تاریک
جمعی نشسته روی پاساره
جمعی به روی آغل در بسته شان، خالی

همچنین بخوانید : اشعار زیبای حسین منزوی برای پروفایل