انشاهای جالب درباره روزی که دوست دارم تکرار شود برای پایه هفتم

انشا درباره روزی که دوست دارم تکرار شود
انشا درباره روزی که دوست دارم تکرار شود

همه ما روزهایی در طول زندگی خود داریم که برای ما خاطره انگیز هستند، به طوری که از مرور اتفاقات آن روزها به وجد آمده و حتی دوست داریم آن روزها بارها برای ما تکرار شود.

موضوع انشای روزی که دوست دارم تکرار شود یکی از موضوعات جالب برای نگارش پایه هفتم است و ما در ادامه دو انشای زیبا درباره آن آماده کرده ایم، امیدواریم الهام بخش شما عزیزان باشد. با آپرنگ باشید.

…..***…..

انشای زیبا درباره روزی که دوست دارم تکرار شود

از میان تمام روزهای زندگی ام یک روز خاص و خاطره انگیز وجود دارد که هر بار با یادآوری آن دلم غرق در شادی و غم می شود. شاید تعجب کنید که مرور خاطرات این روز برایم هم خوشحال کننده و هم گریه آور است.

این روز که شبیه هیچ روز دیگری نیست و دوست دارم هر سال تکرار شود، روز اول عید نوروز دو سال پیش است.

آن عید نوروز آخرین عیدی بود که پدربزرگ و مادربزرگم زنده بودند و از آن جا که سنت هر سال ما این بود که روز اول عید همه بچه ها، نوه ها و نتیجه ها منزل پدربزرگم مهمان بودیم، آن سال هم طبق سنت هر سال همگی صبح روز عید به منزل آن ها رفتیم.

هیچ وقت یادم نمی رود چقدر منزل پدربزرگم شلوغ بود، بچه ها با هم بازی می کردند و بزرگترها در درست کردن غذا و پذیرایی کردن از مهمان ها مشارکت داشتند. مادربزرگ همیشه قشنگ ترین و رنگارنگ ترین سفره هفت سین را درست می کرد و ما بچه ها آن سال نیز با خوردن آجیل و شکلات و شیرینی های مختلف دلی از عزا درآوردیم.

آن عید مادربزرگ مثل همیشه اسکناس های نو را از لای قرآن درآورد و به ما عیدی داد. اسکناسی که بوی تازه شدن می داد و من هرگز فکر نمی کردم این آخرین عیدی باشد که از مادربزرگم دریافت می کنم.

هیچ وقت تصویر آن روز، سفره هفت سین، سبزه انبوه، عیدی و شور و شادی و همهمه را فراموش نمی کنم. پدربزرگ و مادربزرگم در یک روز و به مرگ طبیعی درگذشتند و این اتفاق همه ما را غرق در غم کرد.

از آن به بعد پنجشنبه آخر سال و روز اول عید سر مزارشان حاضر می شویم و آن همه خنده و شادی به اشک های بی صدای ما تبدیل شده است.

انشای جالب درباره روزی که دوست دارم تکرار شود

به بهترین روز زندگی ام فکر می کنم و می بینم روزهای خوب و قشنگ زندگی ام آن قدر زیاد هستند که نمی توانم بشمارم و همگی آن قدر شیرین و خاطره انگیز هستند که نمی توانم از میان آن ها تنها یک روز را انتخاب کنم.

با همه این ها یکی از بهترین روزهای زندگی ام که دوست دارم تکرار شود روزی است که توانستم یک صفحه از کتابی را که پدرم در دوران کودکی ام به من هدیه داده بود بدون کوچک ترین اشتباهی بخوانم. پدرم آن کتاب را قبل از این که من خواندن و نوشتن یاد بگیرم برایم خریده بود و من خاطرات زیادی با آن داشتم.

این کتاب علاوه بر متن، عکس های رنگی و براق زیادی هم داشت. یادم می آید هر شب قبل از این که به رختخواب بروم این کتاب را ورق می زدم و چون نمی دانستم داخلش چه نوشته از خودم داستان هایی برای تصاویر داخل کتاب می ساختم.

این کتاب و تصاویر آن بی آن که خودم متوجه شوم قدرت تخیل و داستان پردازی من را بسیار تقویت کرد. آن روزها نمی دانستم متن کتاب چه می گوید و پدر و مادرم نیز سعی می کردند داستان های کودکانه درباره تصاویر آن بگویند و متن آن را برایم نمی خواندند.

پدرم همیشه می گفت این کتاب را برایت گرفته ام تا روزی که با سواد شدی خودت آن را برای خودت و ما بخوانی. من سه  سال تمام با تصاویر کتاب داستان پردازی کردم و بعد از رفتن به مدرسه نیز در اوایل گاهی دست و پا شکسته متن هایش را می خواندم اما چیزی متوجه نمی شدم.

روزی که توانستم یک صفحه از آن کتاب را بدون هیچ گونه اشتباهی برای پدرم بخوانم در پوست خود نمی گنجیدم. کتابی که سال ها برایش داستان ها ساخته بودم اصلا شبیه داستان هایم نبود بلکه کتابی درباره شگفتی های زیر آب بود اما از خواندنش بسیار لذت بردم و هنوز محبوب ترین کتاب من در قفسه کتاب هایم است.