گلچین اشعار زیبای مولانا برای پروفایل شبکه های اجتماعی

اشعار قشنگ مولانا
اشعار قشنگ مولانا

در ادب پارسی و در جمع شاعران بلند آوازه ایرانی بی تردید نام مولانا همچون ستاره ای پر نور است که درخشش آن تا بی نهایت عالم ادامه داشته و زمان و مکان را در نوردیده است.

این شاعر بزرگ اشعار زیبای متعدد به زبان فارسی و هر از گاه ترکی و عربی از خود به یادگار گذاشته که حتی بعد از گذشت صدها سال از لطافت و ظراوت آن ها کاسته نشده و هنوز که هنوز است خواندن آن ها شوری بی وصف در دل ها می اندازد.

در ادامه گزیده ای از اشعار مولانا که شامل ناب ترین و زیباترین آثار او می باشد گردآوری کرده ایم، با آپرنگ باشید.

……***……

اشعار کوتاه مولانا

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود

دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بی تو به سر نمی شود

***

گر بیدل و بی دستم وز عشق تو پابستم
بس بند که بشکستم، آهسته که سرمستم

در مجلس حیرانی، جانی است مرا جانی
زان شد که تو می دانی، آهسته که سرمستم

***

شهرت و آوازه مولوی تنها به ایران و ایرانیان خلاصه نمی شود بلکه نام و اشعارش دور دنیا را چرخیده و زبانزد خاص و عام شده اند. این شاعر گرانقدر در بسیاری از کشورها به نام رومی شناخته شده است.

دو بیتی های مشهور مولانا

 قطره تويی بحر تويی لطف تويی قهر تويی
قند تويی زهر تويی بيش ميازار مرا
حجره خورشيد تويی خانه ناهيد تويی
روضه اوميد تويی راه ده ای يار مرا
***
ای عاشقان ای عاشقان پیمانه را گم کرده ام
در کنج ویران مانده ام، خمخانه را گم کرده ام
هم در پی بالائیان، هم من اسیر خاکیان
هم در پی همخانه ام، هم خانه را گم کرده ام
***
مولانا تا پیش از آشنایی با شمس تبریزی، به عنوان عارف و دانشمندی ادیب به شهرت رسیده بود اما آن چه وجودش را از پایه دچار تحول و اشعارش را چنین شور انگیز کرد دیدار با شمس و ارادت به آستان او بود که نقطه عطفی در زندگی مولانا محسوب می شود.
مولانا درباره این آشنایی چنین می فرماید که:
زاهد بودم ترانه‌ گویم کردی
سر حلقهٔ بزم و باده‌ جویم کردی
سجاده‌ نشینِ با وقاری بودم
بازیچهٔ کودکانِ کویم کردی
***
تک بیت های مولانا
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو

و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو

***

عمر که بی عشق رفت هیچ حسابش مگیر
آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر

***

اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من

***

ای در دل من میل و تمنا همه تو
و ندر سر من مایه سودا همه تو

هر چند به روزگار در می‌نگرم
امروز همه تویی و فردا همه تو

***

دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است

بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچ از غم هجران تو بر جان من است

***

یا رب این بوی كه امروز به ما می‌آید
ز سراپرده اسرار خدا می‌آید
بوستان را كرمش خلعت نو می‌پوشد
خستگان را ز دواخانه دوا می‌آید

همچنین بخوانید : اشعار حافظ