گزیده اشعار اقبال لاهوری برای پروفایل

اشعار زیبای اقبال لاهوری
اشعار زیبای اقبال لاهوری

اقبال لاهوری از شاعران برجسته و فیلسوفان مشهور پاکستانی است که در دوران فعالیت خود اشعار بسیار زیبایی سروده و آثار متعددی به زبان فارسی و اردو از خود به یادگار گذاشته است.

این شاعر فرهیخته که از چهره های فعال سیاسی پاکستانی نیز محسوب می شده است به عنوان شاعر ملی این کشور شناخته شده و در شکل گیری کشور پاکستان نقش داشته است. از جمله آثار معروف لاهوری می توان به اسرار خودی، زبور عجم و جاوید نامه اشاره کرد.

در ادامه گلچینی از اشعار اقبال لاهوری گردآوری کرده ایم، با آپرنگ باشید.

…..***…..

اشعار اقبال لاهوری در مورد خدا

هر که پیمان با هوالموجود بست
گردنش از بند هر معبود رست

مومن از عشق است و عشق از مومنست
عشق را ناممکن ما ممکن است

***

گر خدا داری ز غم آزاد شو
از خیال بیش و کم آزاد شو

***

ای که نزدیک تر از جانی و پنهان ز نگه
هجر تو خوش ترم آید ز وصال دگران

***

اشعار اقبال لاهوری در مورد عشق

عقل هم عشق است و از ذوق نگه بیگانه نیست
لیکن این بیچاره را آن جرأت رندانه نیست

گرچه می دانم خیال منزل ایجاد من است
در سفر از پا نشستن همت مردانه نیست

***

اقبال لاهوری از شاعران مسلمان بود که علاقه خاصی به ایران و شعر پارسی داشت و نسبت به شاعران بزرگ ایرانی از جمله مولانا ارادت زیادی از خود نشان می داد. لاهوری سال 1317 در سن 60 سالگی دار فانی را وداع گفت.

رمز عشق تو به ارباب هوس نتوان گفت
سخن از تاب و تب شعله به خس نتوان گفت

تو مرا ذوق بیان دادی و گفتی که بگوی
هست در سینه من آنچه به کس نتوان گفت

***

زیباترین اشعار اقبال لاهوری

دیوانه و دلبسته ی اقبال خودت باش!
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش!

یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری
راضی به همین چند قلم مال خودت باش!

***

همچنین بخوانید : اشعار اخوان ثالث برای پروفایل

دل ما بیدلان بردند و رفتند
مثال شعله افسردند و رفتند

بیا یک لحظه با عامان درآمیز
که خاصان باده ها خوردند و رفتند

***

جانی که بخشند دیگر نگیرند، مرگ است صیدی، تو در کمینی
صورتگری را از من بیاموز، شاید که خود را باز آفرینی

بینی جهان را خود را نبینی، تا چند جانا غافل نشینی
بیرون قدم نه از دور آفاق، تو بیش از اینی تو پیش از اینی

***

دو بیتی های اقبال لاهوری

اگر به بحر محبت کرانه می خواهی
هزار شعله دهی یک زبانه میخواهی

مرا ز لذت پرواز آشنا کردند
تو در فضای چمن آشیانه میخواهی

***

زندگی در صدف خویش گهر ساختن است
در دل شعله فرو رفتن و نگداختن است

عشق ازین گنبد در بسته برون تاختن است
شیشه ی ماه ز طاق فلک انداختن است

***

به فغان نه لب گشودم که فغان اثر ندارد
غم دل نگفته بهتر همه کس جگر ندارد

چه حرم چه دیر هر جا سخنی ز آشنائی
مگر اینکه کس ز راز من و تو خبر ندارد

همچنین بخوانید : گزیده اشعار مولانا