گزیده اشعار رهی معیری برای پروفایل

اشعار رهی معیری
اشعار رهی معیری

رهی معیری از شاعران معاصر صاحب نام ایرانی است که به خصوص برای غزلیات نابی که سروده به شهرت رسیده و نامش در تاریخ ادب ایران ثبت شده است.

از جمله اشعار زیبای این شاعر می توان به شب جدایی، مرغ حق، یاد ایام و بهار اشاره کرد. او در سن 59 سالگی دار فانی را وداع گفت و در آرامگاه ظهیر الدوله تهران به خاک سپرده شد.

در ادامه گلچینی از زیباترین اشعار رهی معیری گردآوری کرده ایم، با آپرنگ باشید.

…..***…..

شعرهای معروف رهی معیری

گهی افتان و خیزان چون غباری دربیابانی
گهی خاموش و حیران چون نگاهی بر نظرگاهی

رهی تا چند سوزم در دل شب ها چو کوکب ها
به اقبال شرر نازم که دارد عمر کوتاهی

***

هر چه کمتر شود فروغ حیات
رنج را جان گدازتر بینی

مغرب چو رو کند خورشید
سایه ها را درازتر بینی

***

شعر رهی معیری درباره جوانی

موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده‌ ام

ای سرو پای بسته به آزادگی مناز
آزاده من که از همه عالم بریده‌ ام

***

اشعار عاشقانه رهی معیری

چرا چو شادی از این انجمن گریزانی؟
چو طاقت از دل بی تاب من گریزانی؟

ز دیده ای که بود پاک تر ز شبنم صبح
چرا چو اشک من ای سیم تن گریزانی؟

***

باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم
وز جان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم

من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
اول به دام آرم ترا و آنگه گرفتارت شوم

***

خار ناچیزم مرا در بوستان مقدار نیست
اشک بی قدرم ز چشم آشنا افتاده ام

تا کجا راحت پذیرم یا کجا یابم قرار؟
برگ خشکم در کف باد صبا افتاده ام

بر من ای صاحبدلان رحمی که از غم های عشق
تا جدا افتاده ام از دل جدا افتاده ام

***

همچنین بخوانید : اشعار زیبای یغما گلرویی

تک بیتی های رهی معیری

از نگاهی می نشيند بر دل نازک غبار
خاطر آئينه را آهی مکدر مي کند!

***

نه باک از دشمنان باشد، نه بيم از آسمان ما را
خداوندا، نگه دار از بلای دوستان ما را

***

شعرهای کوتاه رهی معیری

تو را خبر ز دل بی‌ قرار باید و نیست
غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست

اسیر گریه بی‌ اختیار خویشتنم
فغان که در کف من اختیار باید و نیست

***

خاطر بی آرزو از رنج یار آسوده است
خار خشک از منت ابر بهار آسوده است

گر به دست عشق نسپاری عنان اختیار
خاطرت از گریه بی اختیار آسوده است

***

یاری که مرا کرده فراموش تویی تو
با مدعیان گشته هم آغوش تویی تو

صد بار بنالم من و آن یار که یک بار
بر ناله زارم نکند گوش تویی تو

ما زهره و خورشید به یک جا ندیدیم
خورشید رخ و زهره بنا گوش تویی تو

همچنین بخوانید : گزیده اشعار اقبال لاهوری