انسانیت از آن واژه هایی است که بسیاری از افراد برای خوش رنگ و لعاب کردن گفتگوها و سخنرانی های خود از آن دم می زنند اما در عمل بسیار مهجور شده و اغلب زیر پای آنانی که ادعای روشنفکری و ذهن باز دارند لگدمال می شود.
با این وجود این واژه مقدس در فرهنگ پارسی و اشعار شاعران جایگاه والایی یافته و به زیبایی هر چه تمام تر به تصویر کشیده شده باشد.
ما در ادامه گلچینی از زیباترین اشعار درباره انسانیت و آدمیت گردآوری کرده ایم، با آپرنگ باشید.
…..***…..
شعر زیبا در مورد انسانیت
صورت انسان دگر معنی آن دیگر است
صورت انسان مس و معنی انسان زرستمس چه بود لحم و پوست زر چه بود عشق دوست
این مس اگر زر شود از دو جهان برترست
***
شعر درباره انسانیت از سعدی
خویشتن را خیر خواهی خیرخواه خلق باش
زآن که هرگز بد نباشد نفس نیک اندیش راآدمیت رحم بر بیچارگان آوردن است
کآدمی را تن بلرزد چون ببیند ریش را
***
بار درخت علم ندانم مگر عمل
با علم اگر عمل نکنی شاخ بی بریعلم آدمیت است و جوانمردی و ادب
ورنی، ددی، به صورت انسان مصوری
***
اشعار درباره آدمیت برای پروفایل
تو نیکی می کــن و در دجلــه انـداز
کــه ایــزد در بیــابــانت دهــد بـاز
***
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیتاگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
***
شعر در مورد مرگ انسانیت از فریدون مشیری
از همان روزی که دستِ حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرتِ هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیت مُرد
گر چه آدم زنده بود
***
شعر درباره دین و انسانیت
رتبه هر کس در این عالم به انسان بودن است
کشته شد انسانیت ، با دستِ بی مقدارهاکافر مطلق بخوانیدم، اگر این است دین
آبروی شرع را بُردید، ای دین دارها
***
اشعار کوتاه درباره انسانیت از شاعران بزرگ
رسد آدمی به جائی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حدّست مکان آدمیّتطیَران مرغ دیدی، تو ز پایبند شهوت
بدر آی تا ببینی طیران آدمیّت
***
شعر درباره انسانیت از مولانا
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوستگفتند یافت می نشود جسته ایم ما
گفت آن که یافت می نشود آنم آرزوست
***
شعر نو درباره انسانیت
به نام عشق
با ذکرصفا
یاد ِ صمیمیّت
تواضع ، صلح و خوبیّت
درست است، غریبه گشته اند این واژه ها با آدمیت
***
شعر انسانیت برای پروفایل
مانند درخت که از تبر می ترسد
یا ظلمت شب که از سحر می ترسدانسانیت آن نشان اشرافی ما
از فقر شعور این بشر می ترسد