انشا درباره طعم بستنی یخی برای نگارش پایه هشتم (فوق العاده خاطره انگیز)

انشا در مورد طعم بستنی یخی
انشا در مورد طعم بستنی یخی

یکی از موضوعات فوق العاده جالب برای انشا نویسی در نگارش پایه هشتم، موضوع حس و حال طعم بستنی یخی است که توصیف این حس و حال برای دانش آموزان بسیار لذت بخش می باشد.

در ادامه دو انشای خواندنی درباره طعم بستنی یخی برای دانش آموزان پایه هشتم آماده کرده ایم که امیدواریم الهام بخش شما عزیزان باشد، با آپرنگ باشید.

…..***…..

انشای زیبا درباره طعم بستنی یخی

تابستان که از راه می رسد و با آفتاب و شعله های درخشانش زمین و زمان را داغ می کند، دلم هوای کودکی و لذت چشیدن طعم بستنی یخی در آن هوای داغ را می کند. طعمی که دل یک کودک را در خوشی بی پایان غرق کرده و خنکای دلنشین آن تا عمق جانش فرو می رود.

هنوز که هنوز است در گرمای تابستان همچون کودکی هایم با هیجان و غرق در حس خواستن در یخچال را باز می کنم و در درخشش رنگ های سبز و آبی و قرمز بستنی یخی هایی که از قبل داخل یخچال گذاشته ام ذوب می شوم.

طعم های مختلف و رنگ های متنوع بستنی یخی و من که در عطش چشیدن این رنگ و طعم ها هستم. به محض این که یک گاز از بستنی می زنم گونه هایم مثل قدیم ترها گل می اندازد و احساس خنکی در وجودم خاطرات را یکی یکی مقابل چشمانم می آورد.

طعم بستنی یخی نه تنها تجربه چشیدن یک مزه ایده آل و لذت بخش را به آدم می دهد بلکه نوعی حس نوستالژی را در وجود ما زنده می کند که با هیچ طعم و مزه دیگری ایجاد نمی شود.

برای من طعم بستنی یخی بیش از یک طعم و مزه است، بیش از احساس خنکی و رفع عطش در هوای گرم تابستان است، برای من طعم بستنی یخی طعم زندگی و چشیدن مزه زیبایی های آن است.

انشای کوتاه درباره حس و حال طعم بستنی یخی

یادش بخیر! بچه که بودم تابستان ها هر روز با دوستانم قرار می گذاشتم که بعد از ظهر برای خرید بستنی یخی از مادرمان پول بگیریم و سر ساعت کنار مغازه حاج حسن بقال باشیم تا بستنی بخریم.

یادم هست مادرم گاهی با خنده و گاهی با چشم غره به من پول می داد و من که از ذوق چشیدن طعم بستنی یخی سر از پا نمی شناختم بی خیال چشم غره های مادرم، درست سر ساعت سر قرار حاضر می شدم.

حاج حسن بقال همیشه از دیدن پنج کودک مشتاق که چشمان شان از ذوق می درخشید و با دیدن بستنی ها آب دهان شان را قورت می دادند خوشحال می شد و با مهربانی پنج طعم مختلف بستنی یخی به ما می داد طوری که هر کدام یک رنگ خاص داشتیم.

آن زمان ها همیشه با اولین گازی که به بستنی می زدم احساس می کردم به فضا پرتاب شده ام و غرق در لذت چشمانم را می بستم تا طعم بستنی را با تمام وجود حس کنم. همه ما بعد از اولین و دومین گاز شروع به توصیف طعم بستنی آن روزمان برای یکدیگر می کردیم و هر یک معتقد بودیم بستنی مان از همه خوشمزه تر است.

روزهای تابستانی به همین منوال می گذشت و من تا آخر تابستان این حس و حال فوق العاده را تجربه می کردم.

هنوز هم که هنوز است تابستان ها با ذوق به مغازه حاج حسن بقال می روم تا بستنی یخی بخرم. هر چند با دیدن جای خالی حاج حسن بغضم می گیرد و با اولین گاز به بستنی یخی اشک از چشمانم سرازیر می شود. حالا با طعم بستنی یخی به فضای روزهای کودکی ام پرتاب می شوم و تا آخرین گاز در کودکی ام غرق هستم.

چقدر روزهای کودکی زود گذشت.