انشا و داستان درباره کوه به کوه نمی رسد اما آدم به آدم می رسد برای پایه نهم

انشای کوتاه درباره کوه به کوه نمی رسد
انشای کوتاه درباره کوه به کوه نمی رسد

مثل زیبای “کوه به کوه نمی رسد اما آدم به آدم می رسد” یکی از معروف ترین ضرب المثل های فارسی است که نکات مهم و جالبی را در دل خودش نهفته دارد. در ادامه دو انشای زیبا درباره این ضرب المثل برای دانش آموزان پایه نهم آماده کرده ایم که امیدواریم الهام بخش شما عزیزان باشد، با آپرنگ باشید.

…..***…..

انشای کوتاه درباره کوه به کوه نمی رسد

مقدمه: ضرب المثل های ایرانی با زبان عامیانه مفاهیم بسیار زیبا و البته عبرت آموزی را به ما می رسانند که با کمی فکر و تامل درباره آن ها می توانیم به نکات خوبی برسیم. یکی از این ضرب المثل های معروف، مثل “کوه به کوه نمی رسد اما آدم به آدم می رسد” است.

بدنه: نرسیدن کوه به کوه مثال جالب و محکمی است از این که بعضی چیزها هرگز به هم نمی رسند، به همین دلیل زمانی که می خواهند نرسیدن دو چیز را قطعی کنند از مثال دو کوه استفاده می کنند زیرا تردیدی نیست که در جهان خاکی ما هرگز و هرگز دو کوه نمی توانند به هم برسند یا در مسیر هم قرار بگیرند.

مردم نکته بین ایران زمین از این مثال محکم به زیبایی هر چه تمام تر استفاده کرده و یک موضوع بسیار مهم را در قالب تمثیل بیان کرده اند و آن قانون بازگشت نتیجه اعمال و رفتار ما به خودمان است که یکی از مهم ترین مسائل در فرهنگ و مذهب ما می باشد.

ضرب المثل معروف “کوه به کوه نمی رسد اما آدم به آدم می رسد” بیان گر آن است که اگر انسان رفتار نا شایستی به خصوص در حق دیگران از خود بروز دهد، مثلا در حق کسی ظلم کند، تهمت بزند یا به هر طریق دیگر حق او را ضایع نماید در نهایت در همین دنیا این عمل به او برگردانده می شود و نتیجه عملش را خواهد دید.

از این مثل می توان این گونه هم برداشت کرد که دنیا گرد است و اگر در حق کسی بدی کنی بالاخره یک روز و یک جا ممکن است با همان فرد در شرایطی ملاقات کنی که رفتار بد تو تلافی شود و حتی گاه بسیار شرمنده شوی.

نتیجه: من بارها در شرایط مختلف به یاد این ضرب المثل افتاده ام و می دانم این مثل یکی از قوانین ثابت دنیای ما آدم ها را بیان می کند که باید به آن توجه زیادی نشان داد.

انشای داستانی درباره کوه به کوه نمی رسد

امروز می خواهم داستان دو پسر بچه را برای شما تعریف کنم که در یک مدرسه و یک کلاس درس می خواندند. یکی از آن ها پسر بسیار مودب و باهوشی بود که خانواده فقیری داشت و دیگری یک پسر بازیگوش که به درس اهمیت زیادی نمی داد و مدام سعی می کرد دیگران را اذیت کند.

پسر بچه فقیر به خاطر تاخیر در رسیدن به کلاس درس که علت آن طولانی بودن مسیر بود و همچنین ظاهر فقیرانه اش همواره مورد تمسخر پسر بازیگوش و دوستانش قرار می گرفت و در کوچه پس کوچه های مسیر مدرسه از آن ها کتک می خورد. حتی یک بار با مشت محکم پسر بازیگوش عینکش شکست و تا مدت ها نتوانست عینک جدیدی بخرد.

آن روزها به هر سختی بود گذشت. حدود بیست سال بعد پسر بچه فقیر که یک چشم پزشک بسیار دلسوز و معروف شده بود در مطبش مشغول ویزیت بیماران که ناگهان صدای بحث و دعوا شنید. از منشی علت سر و صدا را جویا شد و متوجه شد یک مرد فقیر که سر و وضع خوبی نداشت و چشمانش به زحمت جایی را می دید می خواست بدون نوبت وارد اتاق پزشک شود.

پزشک با مشاهده حال مرد با آرامش و دلسوزی او را به داخل اتاق خود برده و معاینه کرد. آن مرد به او گفت که تعریف پزشک را زیاد شنیده و می داند به قدری دلسوز است که افراد فقیر را بدون پول ویزیت می کند. پزشک به او لبخندی زد و با مهربانی وضعیت چشمانش را بررسی کرد.

مرد به دلیل ضعیف شدن شدید چشمانش نیاز به عینک داشت اما از آن جا که حتی پول ویزیت نداشت، پزشک تصمیم گرفت او را به یکی از دوستانش معرفی کند تا عینک رایگان دریافت کند. وقتی نام و فامیل مرد را جویا شد بسیار شوکه شد و درباره مدرسه ای که در آن درس خوانده سوال کرد.

بله! او همان پسر بازیگوشی بود که سال ها قبل عینک او را شکسته بود، همان کسی که بارها موجب آزارش شده بود و مسخره اش کرده بود. زمانی که مرد پزشک را شناخت بسیار شرمنده شد و با خودش زمزمه کرد “درست گفته اند که کوه به کوه نمی رسد اما آدم به آدم می رسد!”