انشا درباره ضرب المثل در همیشه به یک پاشنه نمی چرخه برای نوجوانان

انشا درباره در همیشه به یک پاشنه نمی چرخه
انشا درباره در همیشه به یک پاشنه نمی چرخه

در دنیای ضرب المثل های شیرین ایرانی قدم می زنیم و از این فضای پر از حکمت و دانایی بهره ها می بریم. این بار نیز به سراغ ضرب المثلی دیگر رفته ایم و دو انشای کوتاه درباره مثل در همیشه به یک پاشنه نمی چرخه آماده کرده ایم که امیدواریم الهام بخش شما عزیزان باشد، با آپرنگ باشید.

…..***…..

انشای پندآموز درباره در همیشه به یک پاشنه نمی چرخه

مقدمه: ضرب المثل های زیادی درباره گذر ایام و یکسان نبودن حال و اوضاع گفته شده است. یکی از معروف ترین این ضرب المثل ها مثل در همیشه به یک پاشنه نمی چرخد می باشد که به شکلی ساده و تمثیلی از تغییر اوضاع و شرایط و ثابت نبودن وضعیت صحبت می کند.

بدنه: همه ما این ضرب المثل جالب را شنیده ایم که می گویند “در همیشه به یک پاشنه نمی چرخه” اما آیا واقعا به معنا و مفهوم آن فکر کرده ایم؟

این ضرب المثل تاکید می کند که زمان در حال گذر است، روزها می آیند و می روند، غم و شادی تمام می شود و به طور کلی هیچ چیز همیشگی و تا ابد باقی نخواهد ماند. نه شادی ماندگار است و نه غم، نه شرایط خوب جاودان است و نه شرایط بد.

این ضرب المثل در شرایط گوناگون و در واکنش به وضعیت های مختلف قابل استفاده است. به عنوان مثال یک نفر به شخص دیگر بدی می کند و شخصی که به او بدی شده در واکنش به او می گوید “یادت باشد که در همیشه به یک پاشنه نمی چرخه و یک روز تو هم دچار خواهی شد” که یعنی حواست باشد یک روز جواب کار بدت را خواهی دید.

گاهی هم یک نفر در شرابط بدی است، مثلا در کارش شکست خورده، مشکلات زیادی را تحمل می کند و به هر دلیل اوضاع خوبی ندارد و دیگران برای دلداری دادن به او از این مثل استفاده می کنند تا به او بفهمانند که این روزگار سخت نیز خواهد گذشت و ابدی نخواهد بود.

نتیجه: ضرب المثل در همیشه به یک پاشنه نمی چرخه به گذرا بودن زندگی و باقی نماندن شرایط چه خوب و چه سخت اشاره می کند و از ما می خواهد خود را بند شرایط نکنیم و بدانیم در دنیایی فانی و زودگذر زندگی می کنیم.

انشای آموزنده درباره در همیشه به یک پاشنه نمی چرخه

ما در محله کوچکی زندگی می کنیم و من بسیاری از افرادی را که در فروشگاه یا صف نانوایی یا در راه مدرسه می بینم می شناسم. یک روز که برای خرید نان به نانوایی رفته بودم ناگهان یک مرد تنومند که اتفاقا از همسایگان ما بود به زور و با عجله وارد صف شده و سعی می کرد بدون نوبت نان بگیرد.

مردم به او اعتراض کردند اما او که خشم از صورتش می بارید به دیگران تندی می کرد و با تنه زدن جلوتر می رفت تا به ابتدای صف برسد. او در نهایت نان خود را گرفت و با غرولند و اخم مردم بدرقه شد و در راهش به هر کس رسید تنه زد تا زودتر از آن شلوغی و ازدحام خارج شود.

در این میان یک مادر و کودکش که گویا به تازگی به صف رسیده بودند بی خبر از همه جا در مسیر آن مرد ایستاده بودند و کودک شادمان در حال خوردن بستنی بود که ناگهان مرد با دستش کودک را کناری زده و با سرعت عبور کرد.

کودک نقش بر زمین شد و بینی اش شروع به خونریزی کرد. مادر کودک وحشت زده سعی کرد کودکش را آرام کند و همزمان مرد را شماتت می کرد اما او که گوشش بدهکار نبود با تندی پاسخ آن خانم را داده و راهش را کشید و رفت.

مادر کودک که درمانده شده بود با فریادی بلند گفت: “آقا حواست باشه در همیشه به یک پاشنه نمی چرخه، یک روز خودت توی شرایطی قرار می گیری که حال منو بفهمی” اما مرد بسیار دور شده بود.

روزها گذشت تا این که یک روز شنیدم همان مرد که همسایه ما نیز بود در حالی که دست فرزندش را گرفته بود در حال عبور از خیابان تصادف کرده و راننده ماشین بدون توجه به آن ها به راهش ادامه داده و رفته بود. اگرچه آن مرد صدمه ای ندید اما فرزندش به شدت زخمی شد و تا مدت ها در بیمارستان بستری بود.

همسایه ها به مادرم گفته بودند در صحنه تصادف شاهد گریه های مرد بوده اند که مدام دست بر سرش می زده و از دیگران طلب کمک می کرده است.