انشا درباره صدای وزش شدید باد برای پایه هشتم (ادبی و زیبا)

انشا درباره صدای وزش شدید باد
انشا درباره صدای وزش شدید باد

یکی از موضوعات توصیفی در نگارش پایه هشتم، انشا درباره صدای وزش شدید باد می باشد که به تقویت قدرت تخیل و توانایی نگارش نوجوانان کمک زیادی می کند. به همین بهانه در ادامه دو انشای زیبا درباره این موضوع آماده کرده ایم که امیدواریم الهام بخش شما عزیزان باشد، با آپرنگ باشید.

…..***…..

انشای کوتاه درباره صدای وزش شدید باد

من عاشق صدای باد هستم، همان زمان هایی که لا به لای درختان می پیچد، با شدت به پنجره اتاقم می کوبد و یا برگ های زرد درختان خشکیده را بر کف خیابان پهن می کند.

به نظرم صدای وزش شدید باد جزو صداهای مرموزی است که اگر گوش شنیدن داشته باشیم و به زمزمه هایش گوش دهیم از سرزمین های دور برای ما داستان های زیادی تعریف می کند و به ما می گوید که چگونه در ابتدا نسیمی بوده که به مرور به بادی خنک تبدیل شده و در برخی مناطق، طوفانی بزرگ با خود به همراه داشته است.

باد در هر شکل و شدت و هیبتی که باشد از نعمت های خداوند است و وجود آن برای طبیعت که بتواند به زندگی اش ادامه دهد ضروری می باشد. با این حال بادهای شدید و طوفان ها که صداهای غران و ترسناکی ایجاد می کنند می توانند خرابی های زیادی به بار آورده و ترس و دلهره شدید در میان انسان ها ایجاد کنند.

از سوی دیگر در این روزها که آلودگی هوا بیداد می کند و زمین تشنه باران است بی شک وزش باد خوشحالی همه اقشار جامعه از هواشناسان گرفته تا افراد بیمار، دانش آموزان و غیره را به دنبال دارد زیرا باد می تواند با جا به جایی هوا آلودگی ها را برطرف کرده و هوای پاک را به ما انسان ها و همه موجودات تقدیم کند.

بله! در این روزها شنیدن صدای وزش باد شدید که شاخه ها را تکان می دهد و برگ های پاییزی را در هوا سرگردان می کند بیش از هر زمان دیگری باعث مسرت است.

انشای زیبا درباره صدای وزش شدید باد

روزهای آخر پاییز است و این فصل قشنگ در آخرین نفس هایش بادهایی سرد و خشک را به دنیای ما فرستاده تا آخرین برگ های خشکیده ای که روی درختان عریان باقی مانده اند را از شاخه ها جدا کرده و به خاک ها بسپارد.

صدای وزش باد این روزها بیشتر از همیشه در گوشم می پیچد، گویی با زمزمه هایش داستانی غمگین و سرد از وداع پاییزی برایم می گوید که این گونه حالم را دگرگون و دلم را غصه دار می کند.

در این آخرین روزهای خزان، خودم را به دست خیابان و باد می سپارم و آرام آرام بر زمین سرد قدم می زنم تا در سکوت به قصه های باد گوش دهم و باد با دیدن من که بی خیال و بی هدف سرگردان هستم، شدیدتر از همیشه می وزد تا با تمام وجودش در گوشم فریاد بزند.

باد از زرد شدن برگ ها تا جدا شدن تک تک آن ها از شاخه ها می گوید، از آفتابی که می خواهد بیشتر از همیشه بخوابد، از شب هایی که طولانی تر هستند و از زمستانی که سرد و خشک از راه می رسد. زمستانی که هر سال برفش کمتر از سال قبل و آلودگی هایش بیشتر و بیشتر از قبل هستند.

باد به شدت می وزد و من در صدایش غم و اندوهی وسیع را حس می کنم. غم خداحافظی با پاییز و اندوه بی برکت شدن آسمان ها. باد عزیزم! کاش کمی خوش خبرتر بودی، کاش از خنده و شادی و بارش های برف که در راه است برای ما می گفتی و از خنده کودکانی که قرار بود در میان برف ها آدم برفی درست کنند.