انشا درباره ضرب المثل فیلش یاد هندوستان کرده برای نوجوانان

انشا درباره فیلش یاد هندوستان کرده
انشا درباره فیلش یاد هندوستان کرده

یکی از جالب ترین ضرب المثل های دنیای مَثَل ها ضرب المثل معروف “دوباره فیلش یاد هندوستان کرده” است که نکات منحصر به فرد و آموزنده ای را گوشزد می کند. در این مقاله به سراغ این ضرب المثل رفته و دو انشای خواندنی درباره آن برای نوجوانان آماده کرده ایم که امیدواریم الهام بخش شما عزیزان باشد، با آپرنگ باشید.

…..***…..

انشای کوتاه درباره ضرب المثل دوباره فیلش یاد هندوستان کرده

مقدمه: ضرب المثل معروف دوباره فیلش یاد هندوستان کرده از مثل های مشهوری است که به بیان احساسات آدم ها می پردازد و با اصطلاحات عامیانه، حس عمیقی که فرد نسبت به گذشته یا یک شخص خاص دارد و هر از گاه هوایش را می کند بیان می کند.

بدنه: چند روز پیش ضرب المثل معروف دوباره فیلش یاد هندوستان کرده را از تلویزیون شنیدم که فکرم را درگیر کرده است. این ضرب المثل بسیار جالب است و مسئله دلتنگی آدم ها را نشانه گرفته است.

برای همه ما پیش آمده که هر از گاه دلتنگ دورانی از گذشته خود شده یا دل مان برای شخص یا عزیزی تنگ شود یا شاید دوست داشته باشیم دوباره به مکان خاصی در گذشته برویم، در همه این حالات می توان از ضرب المثل مشهور دوباره فیلش یاد هندوستان کرده استفاده کرد.

افرادی که به قول معروف فیل شان یاد هندوستان می کند معمولا حالت رویا گونه ای به خود می گیرند و غرق در خیالات خود می شوند یا شاید با دیگران درباره دلتنگی خود و این که چقدر دوست دارند دوباره به شرایط خاصی برگردند صحبت می کنند.

نتیجه: ضرب المثل فیلش یاد هندوستان کرده یک ضرب المثل احساسی است و با عواطف و دلتنگی های ما سر و کار دارد. این اصطلاح به خصوص درباره کسانی که حسرتی از گذشته آن ها را آزار می دهد و دوست دارند به گذشته یا زمانی خاص برگشته و آن را جبران کنند به کار می رود.

انشای پندآموز درباره ضرب المثل دوباره فیلش یاد هندوستان کرده

پدربزرگ عزیزم یک دوست هم سن و سال خودش دارد که از زمانی که نوجوان بودند با هم دوست هستند و خاطرات زیادی را در کنار هم ساخته اند. آن ها همیشه به دوستی هفتاد ساله شان افتخار می کنند و بر این باور هستند که مثل کف دست یکدیگر را می شناسند.

گاهی که به منزل پدربزرگم می رویم و او در منزل نیست مادربزرگم می گوید “می دانید کجا می توانید پیدایش کنید؟” و ما می گوییم بله!

بله! او همیشه با دوست قدیمی اش در فضای سبز نزدیک خانه شان می نشینند و از خاطرات گذشته می گویند و گاهی هم شطرنج بازی می کنند.

مدتی پیش که مهمان خانه پدربزرگ بودیم با ذوق و شوق به سمت پارک دویدم و با دیدن پدربزرگ و دوستش که در حال شطرنج بازی کردن بودند با خوشحالی کنارشان نشستم. دوست پدربزرگم با دیدن من که دوان دوان به سمت آن ها رفته بودم بی خیال بازی شده و به پدربزرگم گفت : “یادش بخیر ما نیز زمانی مثل نوه عزیزت می دویدیم و شاد و سرحال بودیم. چقدر آن روزها زود گذشت.”

او با گفتن این جمله چانه اش را به عصایش تکیه داد و در سکوت به دوردست خیره شد. من با حسرتی که در نگاه و کلامش بود غمگین شدم و به پدربزرگم خیره شدم. پدربزرگ که متوجه ناراحتی من شد به دوستش سقلمه ای زد و گفت: “باز هم فیلت یاد هندوستان کرده ها! کجا رفتی رفیق؟! از گذشته ها بیا بیرون، نوه من رو هم ناراحت کردی!”

دوست پدربزرگ که گویی او را از دنیای دیگری بیرون کشیده اند ناگهان به خودش آمد و خنده ای کرد. سپس با خوشحالی از بازی شطرنج شان و برد عالی که داشته است صحبت کرد. آن ها دوباره مثل سابق شاد و خندان شدند و من نیز کم کم حسرت و غمی که در نگاه دوست پدربزرگ بود فراموش کردم و سه نفری گل گفتیم و گل شنیدیم!