انشا درباره ضرب المثل نوش دارو بعد از مرگ سهراب برای نوجوانان

نشا درباره نوش دارو بعد از مرگ سهراب
نشا درباره نوش دارو بعد از مرگ سهراب

ضرب المثل “نوش دارو بعد از مرگ سهراب” یکی از معروف ترین ضرب المثل های فارسی است که بیشتر از این که بخواهد ما را از کاری برحذر داشته یا به کاری تشویق کند، یک شرایط خاص و صد البته ناراحت کننده را توصیف می کند.

در ادامه دو انشای کوتاه درباره نوش دارو بعد از مرگ سهراب برای نوجوانان آماده کرده ایم که امیدواریم الهام بخش شما عزیزان باشد، با آپرنگ همراه باشید.

…..***…..

انشای جالب درباره ضرب المثل نوش دارو بعد از مرگ سهراب

مقدمه: ضرب المثل معروف نوش دارو بعد از مرگ سهراب یکی از مثل های قدیمی برگرفته از شاهنامه است و از داستان مرگ سهراب برای بیان این حقیقت استفاده می کند که در زندگی همه ما ممکن است شرایطی پیش بیاید که علاج واقعه زمانی که دیگر کار از کار گذشته رخ دهد، زمانی که دیگر فایده ای برای ما ندارد.

بدنه: ضرب المثل نوش دارو بعد از مرگ سهراب ریشه در داستان رستم و سهراب در شاهنامه دارد. زمانی که رستم بدون این که پسرش سهراب را بشناسد به او خنجر سمی می زند. او بعد از شناختن سهراب به دنبال پادزهر سم می فرستد اما زمانی پادزهر به دستش می رسد که سهراب در آغوشش جان باخته است.

ممکن است برای هر یک از ما پیش آمده باشد که به یک مشکل بزرگ برخورد کرده باشیم و خودمان را به آب و آتش زده باشیم تا آن مشکل را برطرف کنیم اما در این کار موفق نشده و درست زمانی که دیگر حل مشکل هیچ فایده ای ندارد راه حل آن مقابل ما ظاهر شود.

راه حلی که تا این حد برای پیدا کردنش زحمت کشیدیم درست زمانی پیدا می شود که کار از کار گذشته و آه از نهاد ما بر می آورد زیرا همانند نوش دارویی است که به دست رستم رسید اما آن قدر دیر که دیگر به کارش نمی آمد.

نتیجه: ما از این ضرب المثل متوجه می شویم که باید در زندگی خود تا آن جا که می توانیم به موقع کارها را انجام داده و راه حل ها را بیابیم. در غیر این صورت ممکن است راه حلی که تاریخ انقضایش تمام شده هیچ دردی را دوا نکرده و گره ای از کار ما باز نکند.

انشای خواندنی درباره ضرب المثل نوشدارو بعد از مرگ سهراب

من با شنیدن داستان غم انگیز بیماری دایی ام از زبان مادرم به خوبی معنی ضرب المثل “نوش دارو بعد از مرگ سهراب” را درک کردم.

ماجرا از این قرار بود که دایی من که در آن زمان هم سن و سال ما بود در یک اتفاق وحشتناک دچار جراحات بسیار بدی در ناحیه پا شده و مدتی در بیمارستان بستری بود تا تحت عمل جراحی قرار بگیرد.

از آن جا که هزینه عمل باید قبل از جراحی پرداخت شود و تا زمانی که پول آن داده نمی شد بیمار تحت عمل جراحی قرار نمی گرفت، پدربزرگم که در آن روزها از نظر مالی در مضیقه بود برای تامین پول عمل دایی ام به هر دری زد اما نتوانست پول کافی تهیه کند.

عمل بسیار مهمی بود و اگر به موقع انجام نمی شد ممکن بود دایی ام پایش را از دست بدهد. به همین دلیل پدربزرگم به عنوان آخرین راه حل نزد خانواده ای رفت که مقدار زیادی پول از آن ها طلب داشت. آن خانواده نیز از وضع مالی خوبی برخوردار نبودند و پدربزرگم بر خلاف میلش جلوی درب منزل شان رفت.

مرد خانواده که بسیار شرمسار بود به پدربزرگم گفت که فعلا پول کافی ندارد اما سعی می کند هر چه سریع تر مقداری از طلب پدربزرگ را به او برگرداند. چند روز از تصادف دایی ام گذشت و پدربزرگ همچنان در تلاش برای تامین هزینه عمل بود تا این که مرد بدهکار بخشی از بدهی اش را به پدربزرگ پرداخت کرد.

پزشک دایی ام قبلا به پدربزرگ گفته بود که زمان خیلی کمی دارند و متاسفانه زمانی که پول عمل فراهم شد کار از کار گذشته بود. دایی ام تحت عمل جراحی قرار گرفت اما عمل موفقیت آمیز نبود و او برای همیشه پایش را از دست داد.

پدربزرگم هنوز که هنوز است با یادآوری خاطرات آن زمان، چشمانش پر از اشک می شود و با صدای آرامی که به سختی به گوش می رسد می گوید “عجب نوش دارویی بود که بعد از مرگ سهراب رسید …”.