انشاهای کودکانه درباره اگر من درخت بودم برای پایه چهارم و پنجم

انشای کودکانه اگر من درخت بودم
انشای کودکانه اگر من درخت بودم

نوشتن درباره حس و حال یک درخت می تواند تجربه جالب و هیجان انگیزی به کودکان بدهد و قدرت تخیل آن ها را تقویت کند. به همین بهانه در ادامه دو انشای کودکانه درباره اگر من درخت بودم برای دانش آموزان کلاس چهارم و پنجم ابتدایی آماده کرده ایم که امیدواریم الهام بخش شما عزیزان باشد، با آپرنگ باشید.

…..***…..

انشای کودکانه اگر من درخت بودم برای پایه چهارم

من عاشق درخت ها هستم و همیشه خودم را جای آن ها می گذارم تا ببینم در هر لحظه چه احساسی دارند. اگر من درخت بودم دوست داشتم یک درخت میوه باشم چون درخت های میوه در فصل بهار شکوفه می دهند و بسیار زیبا می شوند. درست مثل درختان میوه باغ پدربزرگم که در فصل بهار بسیار تماشایی هستند.

علاوه بر این درختان میوه در فصل های گرم سال به خصوص تابستان میوه های خوشمزه می دهند. البته میوه های پاییزی مثل خرمالو یا میوه های بهاری مثل گوجه سبز هم خیلی خوشمزه هستند.

وقتی بیشتر فکر می کنم می بینم درخت جنگلی بودن هم خیلی هیجان انگیز است چون هر روز صداهای مختلف از سراسر جنگل به گوش می رسد. همچنین سنجاب ها مدام روی شاخه هایم بالا می روند، پرندگان روی سرم لانه درست می کنند و گاهی هم دارکوب ها به تنه ام می کوبند.

اگر یک درخت جنگل باشم دوست دارم یک رودخانه کنارم جریان داشته باشد تا با او درباره اتفاقاتی که در مسیرش افتاده صحبت کنم. از سرزمین های دور بپرسم و اخبار و اطلاعات جدید را از او دریافت کنم.

من عاشق درخت ها و دنیای آن ها هستم و سعی می کنم هرگز به درخت ها آسیب نرسانم زیرا آن ها هم زنده هستند، حتی اگر ما متوجه زنده بودن آن ها نباشیم.

انشای ساده اگر من درخت بودم برای پایه پنجم

من یک درخت هستم که در حیاط خانه یک خانواده بسیار مهربان زندگی می کنم. آن ها چند سال پیش من را که آن زمان نهالی کوچک بودم به این جا آوردند، در دل خاک کاشتند و آن قدر به من رسیدگی کردند تا بزرگ و بزرگ تر شدم.

من طی این سال ها فصل های مختلف سال را تجربه کردم و در کنار این خانواده اتفاقات زیادی را دیدم. در فصل بهار دیدم که کودکان این خانواده با ذوق و شوق به تماشای شکوفه هایم می نشستند و با لبخند به من نگاه می کردند، گویی عروسی زیبا می بینند.

تابستان گذشته نیز از چیدن چند میوه کوچک که روی شاخه هایم نشسته بودند بسیار ذوق زده شدند و میوه هایم را با لذت زیاد نوش جان کردند. نمی دانید چقدر از دیدن چهره آن ها هنگام خوردن میوه ها خوشحال شدم.

پاییز که می شود آن ها لباس گرم تر می پوشند اما من تمام برگ هایم را از دست می دهم. می دانم برایم غصه می خورند و نگرانم می شوند اما با آمدن زمستان و بارش برف، غصه های خود را فراموش کرده، دوباره هیجان زده می شوند و در اطرافم به بازی و جست و خیز می پردازند، آدم برفی درست می کنند و سرسره بازی می کنند.

طی این سال ها شاهد بزرگ شدن آن ها بوده ام و خودم نیز همراه با آن ها بزرگ شده ام. من یک درخت میوه خوشبخت هستم که در کنار خانواده ای خوشبخت تا سال ها زندگی خواهم کرد.