انشاهای ادبی و ساده درباره حیاط مدرسه برای پایه ششم و هفتم

انشا خواندنی در مورد حیاط مدرسه
انشا خواندنی در مورد حیاط مدرسه

نوشتن درباره حیاط مدرسه که فضایی فوق العاده صمیمی و آشنا برای همه دانش آموزان است جذابیت های خودش را دارد و یکی از بهترین موضوعاتی است که آموزگاران برای زنگ انشا انتخاب می کنند.

به همین بهانه در ادامه دو انشای ساده درباره حیاط مدرسه برای پایه ششم و هفتم آماده کرده ایم که امیدواریم الهام بخش شما عزیزان در نگارش انشاهای زیباتر باشد، با آپرنگ باشید.

…..***…..

انشای کوتاه درباره حیاط مدرسه برای کلاس ششم

حیاط مدرسه فضایی است که دانش آموزان در دوران تحصیل خود بارها در آن به بازی و ورزش می پردازند و در زنگ های تفریح خستگی خود را روی نیمکت هایش و زیر سایه درختان در می کنند.

این محیط زیبا و سر سبز معمولا با دیوارهایی که با رنگ های شاد و جملات آموزنده تزیین شده اند احاطه شده است و روزی چند بار صدای زنگ مدرسه در آن به صدا در می آید که هر بار، فریاد شادی بچه ها را نیز به دنبال دارد.

در برخی مدارس یک سرایدار نیز در حیاط مدرسه حضور دارد و مدام به آن رسیدگی می کند، درختانش را آبیاری می کند، زمینش را پاکیزه نگه می دارد و گاهی خوراکی می فروشد تا بچه ها طی چند ساعتی که در مدرسه به سر می برند شاد و خوشحال باشند.

به نظر من حیاط مدرسه یک فضای مرده و بی روح نیست بلکه جان دارد و از دیدن جنب و جوش بچه ها و هیاهوی آن ها به وجد می آید. با سن و سالی که حیاط مدرسه ما دارد بدون تردید تا به حال پذیرای دانش آموزان زیادی بوده و صحنه های شاد و غمگین زیادی را نیز تماشا کرده است.

این حیاط متعلق به همه کودکانی است که از گذشته تا آینده در مدرسه تحصیل می کنند. به همین دلیل من و همه دوستانم باید دقت کنیم زمانی که در حیاط مدرسه هستیم در حفظ پاکیزگی آن کوشا باشیم و هرگز آشغال خوراکی های خود را روی آن نریزیم.

انشای روان درباره حیاط مدرسه برای کلاس هفتم

در حال قدم زدن در حیاط مدرسه هستم، تنها و غرق در این فکر که این حیاط چه خاطراتی را در دل خودش جا داده است.

بی شک طی این سال هایی که بر حیاط مدرسه گذشته دانش آموزان زیادی مثل من روی آن قدم زده اند، بازی کرده اند، با هم درباره اتفاقات مدرسه گفته اند و حیاط مدرسه همه آن ها را دیده و شنیده است.

حیاط مدرسه شاهد زنگ های تفریح، زنگ های ورزش، در صف ایستادن های بچه ها و شادی و ناراحتی های بعد از امتحان کودکان و نوجوانان زیادی بوده و بدون آن که بتواند کلمه ای به زبان بیاورد، فقط دیده و دیده و دیده است.

گاهی با خودم می گویم اگر حیاط مدرسه زبانی برای حرف زدن داشت چه چیزهایی که برای ما نمی گفت. شاید از روزهای بهاری می گفت که بچه ها بعد از عید نوروز با چه شور و اشتیاقی درباره تعطیلات خود با هم صحبت می کرده اند، یا از روزهای پاییزی که چه کودکانی مسیر بین درب مدرسه تا داخل آموزشگاه را دویده اند تا خیس باران نشوند یا شاید از هزاران آدم برفی می گفت که در روزهای زمستانی طی همه این سال ها دیده است.

چه کودکانی که برای اولین بار در این حیاط قدم گذاشته و با گریه پدر و مادر خود را می خواسته اند، چه دانش آموزان سال آخری که آخرین نگاه خود را روانه حیاط مدرسه کرده و از آن خارج شده اند. چه والدینی که دقایق زیادی منتظر خارج شدن فرزندان خود از کلاس ها بوده اند و چه باباهای مدرسه ای که در و دیوار این حیاط را پاکیزه نگه داشته اند.

بین خودمان باشد در این قدم زدن پر از تنهایی من، حیاط مدرسه از همه خاطراتش برایم گفت و من بدون کلمه ای حرف فقط به حرف هایش گوش سپردم. چقدر حرف برای گفتن داشت و با وجود این همه شلوغی و هیاهو، چقدر تنها بود!