انشاهای جالب درباره یک روز برفی برای پایه ششم و هفتم (زیبا و توصیفی)

انشای زیبا و خواندنی در مورد یک روز برفی
انشای زیبا و خواندنی در مورد یک روز برفی

نوشتن از روزهای برفی و سرد در این فضای زمستانی برای دانش آموزان خالی از لطف نیست و جذابیت زیادی دارد. به همین بهانه در ادامه دو انشای زیبا درباره یک روز برفی و سرد برای پایه ششم و هفتم آماده کرده ایم که امیدواریم الهام بخش شما عزیزان باشد، با آپرنگ باشید.

…..***…..

انشای جالب درباره روز برفی برای کلاس ششم

یک روز برفی زمستانی است، از آن روزهایی که دلت نمی آید خانه بمانی و دوست داری خورشید طولانی تر از همیشه در آسمان باشد تا از این برف های نشسته بر روی زمین کمال استفاده را ببری و چه حال خوبی دارد بازی کردن با دوستان در میان انبوه برف ها و سرمایی که نوک بینی ات را قرمز کرده است.

امروز از آن روزهایی است که قرار است کلی اتفاقات خوب بیفتد، به پدرم در پارو کردن پشت بام خانه کمک کنم، با کمک خواهر کوچک ترم یک آدم برفی قشنگ درست کنیم، به گربه ها و پرنده های گرسنه غذا بدهم و با دوستانم گلوله برفی درست کنیم.

من در حالی که همه برنامه های امروزم را در ذهنم مرور می کنم و حواسم به توصیه های مادرم است که می گوید:”مراقب باش لیز نخوری، دستکش هایت یادت نرود، حواست باشد کلاهت را از سر بر نداری و زود به خانه برگرد” شروع به پوشیدن لباس های گرم می کنم و کاملا مجهز از خانه خارج می شوم اما در همین حال با خودم فکر می کنم:

“خدایا شکرت به خاطر برفی که از دیشب باریده و حال و هوای زمین و طبیعت زمستانی شده است. خدایا! به همه کودکانی که در این روزها لباس و غذای گرم ندارند کمک کن و با دست های بندگانت برای پرندگانی که در سرما دانه پیدا نمی کنند دانه بپاش.”

انشای روان درباره روز برفی برای کلاس هفتم

از خواب بیدار می شوم و خوب می دانم اتفاقی عظیم رخ داده است، اتفاقی که دیشب قبل از خواب آرزویش را کرده بودم و مطمئنم خداوند دعایم را شنیده و آن را اجابت کرده است.

بله! برف آمده و همه جا را سپید پوش کرده، این را از آرامشی که در هوا است و از سرمای ملایمی که در اتاقم احساس می کنم متوجه شده ام و همین فکر کافی است که سریع به کنار پنجره بدوم و محو تماشای فضای بیرون از خانه شوم.

خوشبختانه بارش بی سابقه برفِ دیشب هنوز ادامه دارد و چقدر چهره طبیعت را قشنگ کرده است. با دیدن این همه برف دیگر طاقت ندارم، حتی نمی توانم صبحانه بخورم، فقط شال و کلاه کرده، به حیاط خانه می دوم و با شادمانی رد پایم روی برف ها را تماشا می کنم.

گویا در رویاهایم سیر می کنم و برای این که مطمئن شوم خواب نیستم دست هایم را داخل برف ها برده و مقداری از آن را در دهانم می گذارم، به به! چه سرمای دلپذیری تا عمق جانم نفوذ می کند.

به خیابان می روم و در حالی که دستانم را تا آخر در جیب ها کرده و کلاهم را تا چشمانم پایین آورده ام همه جا را خوب نگاه می کنم. درختانی که شاخه های شان از سنگینی برف خم شده اند، مردان سحرخیزی که در حال پارو کردن پشت بام خانه ها هستند و کودکانی که گویا مثل من کم طاقت بوده اند با اصرار، مادرشان را به خیابان آورده و با شادمانی گلوله برفی درست می کنند.

انقدر ذوق و شوق دارم که ناخودآگاه دستم را به تلفن همراهم می برم و شروع به گرفتن شماره دوستانم می کنم، مگر می شود چنین روز قشنگی را در خانه و در خواب به سر برد. با آن ها قرار می گذارم که همگی نیم ساعت دیگر در فضای بازی همیشگی مان باشیم، یک آدم برفی جانانه درست کنیم و یکی از بهترین خاطرات زمستانی مان را رقم بزنیم.