انشا درباره شغل آینده من برای کلاس چهارم و پنجم ابتدایی (کودکانه و زیبا)

انشا درباره شغل آینده من
انشا درباره شغل آینده من

موضوع انشا درباره شغل آینده یکی از پرطرفدارترین موضوعات انشا در میان آموزگاران و همچنین دانش آموزان می باشد، به همین بهانه در ادامه دو انشای کودکانه درباره شغل آینده من برای پایه چهارم و پنجم دبستان آماده کرده ایم که امیدواریم الهام بخش شما عزیزان باشد، با آپرنگ باشید.

…..***…..

انشای ساده درباره شغل آینده من برای چهارم ابتدایی

من دوست دارم در آینده معلم شوم زیرا عاشق درس دادن به دانش آموزان هستم و می دانم معلمان و آموزگاران تاثیر بسیار زیادی در پرورش و تعلیم و تربیت کودکان و نوجوانان دارند.

معلمی شغل انبیا است و یکی از دشوارترین شغل های دنیا می باشد زیرا آموزگاران نقش مهمی در رشد و پیشرفت یک کشور ایفا می کنند و اگر کار خود را به درستی انجام دهند یک کشور می تواند آینده روشنی داشته باشد.

من می خواهم یک معلم خوب و دلسوز برای دانش آموزان باشم و سعی کنم تا آن جا که می توانم به آن ها چیزهای زیادی یاد بدهم، چیزهایی که برای زندگی بهتر به آن ها نیاز دارند.

من در حال حاضر معلم بسیار خوبی دارم و می دانم یک معلم خوب در درس خواندن و موفق شدن دانش آموزان چقدر تاثیر دارد. از طرف دیگر دیده ام برخی از معلمان چندان به مسئولیت های خود در مقابل دانش آموزان اهمیت نمی دهند یا با رفتار ناخوشایند باعث می شوند بعضی از دانش آموزان از درس خواندن متنفر شوند که خیلی تاثیر بدی روی آینده آن ها دارد.

امیدوارم بتوانم به آرزوی خود برسم و در آینده یک معلم خوب و فداکار برای دانش آموزانم باشم.

انشای کودکانه درباره شغل آینده من برای پنجم ابتدایی

من دوست دارم در آینده یک پزشک شوم تا بتوانم به مردم زیادی کمک کرده و بیماران زیادی را درمان کنم. البته من تا چند ماه پیش دوست داشتم یک مهندس هوا و فضا شوم اما یک اتفاق باعث شد که نظرم عوض شود.

مدتی قبل سرما خورده بودم و مادرم من را به دکتر برد تا زودتر خوب شوم. ما در مطب دکتر نشسته بودیم و منتظر بودیم که خانم منشی اسم من را صدا بزند که ناگهان یک خانم با کودک بسیار بیمارش وارد مطب شد.

آن ها ظاهر فقیرانه ای داشتند و کودک آن خانم خیلی مریض بود و سرفه های بسیار بلندی می کرد. خانم منشی به آن خانم گفت باید از قبل وقت می گرفته اما آن خانم با گریه گفت کودکش خیلی مریض است و نمی تواند نفس بکشد و به کمک فوری احتیاج دارد.

آقای دکتر با شنیدن صدای گریه خانم از اتاقش بیرون آمد و سریع آن ها را به داخل برد. در اتاق باز مانده بود و من از دور می دیدم که دکتر چقدر سریع و با مهربانی شروع به معاینه کودک کرد. او بعد از معاینه کامل به خانم دلداری داد و گفت اگر داروهایی که می نویسد را از داروخانه کنار مطب تهیه کرده و به کودکش بدهد حتما حالش خوب می شود.

دکتر به همراه خانم که به جای گریه لبخندی روی لبش بود از اتاق خارج شدند و آقای دکتر به منشی اش گفت که به داروخانه زنگ بزند و بگوید پول داروهای آن خانم را خودش حساب می کند.

من با دیدن مهربانی آقای دکتر اشک در چشمانم حلقه زد و به مادرم که لبخند روی لب هایش بود نگاه کردم. از آن روز تصمیم گرفتم در آینده پزشک شوم تا مثل آقای دکتر مهربان بیماران زیادی را نجات دهم.