انشاهای طنز درباره داخل یک اتوبوس شلوغ را توصیف کنید پایه نهم

انشای زیبا درباره اتوبوس شلوغ برای پایه نهم
انشای زیبا درباره اتوبوس شلوغ برای پایه نهم

انشای توصیف یک اتوبوس شلوغ از موضوعات انشا در کتاب نگارش پایه نهم است که می تواند بسیار جالب بوده و قوه تخیل و قدرت توصیف دانش آموزان را تا حد خوبی تقویت کند.

به همین بهانه در ادامه دو انشای جالب و طنز درباره اتوبوس شلوغ برای پایه نهم آماده کرده ایم که می تواند الهام بخش شما عزیزان در نوشتن انشاهای جالب تر باشد، با آپرنگ باشید.

…..***…..

انشای طنز توصیف اتوبوس شلوغ برای پایه نهم

دستانم را ناخودآگاه مشت کرده و کوله پشتی ام را محکم کردم. خط اخم چهره ام خبر از اتفاقی عظیم می داد و من کاملا مصمم و آماده جنگ بودم که ناگهان لحظه موعود فرا رسید.

اتوبوس همیشگی در حالی که سر مسافرانش از شیشه ها بیرون زده بود جلوی پایم ایستاد. نباید ثانیه ای را از دست می دادم، به همین دلیل به سرعت از جا پریده و با هر جان کندنی بود خودم را از درب آن به داخل عبور دادم.

داخل اتوبوس، شلوغ و پر از آدم هایی بود که از سر کار و مدرسه به خانه بر می گشتند. چهره شان یک موزه زنده از انواع و اقسام احساسات مختلف بود: خسته، خشمگین، بی حوصله، نا امید، خواب آلوده و … چند کودک نیز بی خیال همه دنیا در گوش هم می خندیدند.

صدای بلند و سرما خورده پسر جوانی که سعی می کرد از انتهای اتوبوس با دوستش که کنار من ایستاده بود ارتباط برقرار کند در گوشم زنگ می زد و غرولندهای زن سالمندی که روی صندلی نشسته و در تلاش برای مرتب کردن خرده ریزه های زیادی که خریده بود مدام به پایم سقلمه می زد کاسه صبرم را لبریز کرده بود.

فشار زیادی بین همه مسافرانی که ایستاده بودند در جریان بود و راننده که به زمین و زمان فحش می داد با ترمزهای جانانه اش از خجالت همه ما در می آمد و من مثل همیشه در چنین لحظاتی تا حد مرگ از سوار شدن در اتوبوس پشیمان می شدم.

در کنار همه این ها، فصل زمستان و سردی هوا مسافران را وادار کرده بود تمام پنجره ها را ببندند، دریغ از یک درز کوچک برای جا به جا شدن هوا! تعجب می کنم در میان این همه رایحه های مختلف عرق و پاهای از کفش بیرون آمده و کلی بوهای مختلف دیگر چطور هنوز سر پا ایستاده بودم!

درست مثل همه روزهای قبل، پشیمان از سوار شدن در یک اتوبوس شلوغ، ناچار یک ایستگاه جلوتر پیاده شدم اما خوب می دانم فردا روز دیگری است و من دوباره برای سوار شدن در همین اتوبوس سر و کله خواهم شکست!

انشای جالب درباره اتوبوس شلوغ برای نگارش نهم

من عاشق سوار شدن در یک اتوبوس شلوغ هستم، چرا که نه تنها یک وسیله نقلیه عمومی بلکه یک فضای کوچک اجتماعی است که می توانم کلکسیونی از افراد و احساسات مختلف را در آن تماشا کنم.

اصلا بگذارید ماجرای اتوبوس گردی از مدرسه تا خانه دیروز را برای شما هم تعریف کنم.

ساعت حول و حوش پنج و نیم عصر، بالاخره از راه رسید و مسافران که دیگر تقریبا از آمدنش مایوس شده بودند سرمست و خوشحال به سمتش هجوم بردند. زمان یک سواری هیجان انگیز رسیده بود و من با سرعت هرچه تمام تر سعی کردم سوار اتوبوس شوم.

چقدر آدم داخل اتوبوس بود که قرار بود همگی برای ساعتی در کنار هم مچاله بشویم. کمی آن طرف تر، پیرمردی که ظاهرش از عمری دراز خبر می داد با نوه اش درباره روزهایی که اتوبوس ها انقدر شلوغ نبودند حرف می زد و کمی جلوتر از آن ها دو جوان با انرژی سعی می کردند با ساز خود در اتوبوسی که جایی برای سوزن انداختن نداشت همه را به رقص وادار کنند.

گوشه ای دیگر از اتوبوس دو خانم با هم صحبت می کردند اما صدای شان آن قدر بلند بود که همه ما در جریان ریز به ریز اتفاقات روز گذشته شان قرار گرفتیم و دانستیم امشب قرار است چه شام خوشمزه ای آماده کنند!

صدای گریه کر کننده کودک سرماخورده، بوی گیج کننده عرق که با بوی ساندویچ جوانکی ترکیب شده و صدای خرو پف مردی که روی صندلی خوابیده و در میان این همه شلوغی هنوز شنیده می شد هم جزئیاتی بودند که در کنار هم لطف سوار شدن در یک اتوبوس شلوغ را دو چندان می کردند.

من عاشق اتوبوس های شلوغ هستم چون جشنواره ای از رنگ ها، بوها و حرف های مختلف هستند که با وجود تمام مرارت هایش می تواند تجربه های زیادی به ما منتقل کند. کافیست چشم و گوش هایی تیز داشته باشیم و از رایحه های آن غافل نشویم!