انشا درباره ضرب المثل “از هر دست بدی از همان دست می گیری” (خواندنی و کوتاه)

انشا درباره از هر دست بدی از همان دست می گیری
انشا درباره از هر دست بدی از همان دست می گیری

نوشتن درباره ضرب المثل های شیرین فارسی یکی از بهترین شیوه های تقویت نگارش و انشا نویسی در کودکان و نوجوانان است و ما در ادامه دو انشای جالب درباره ضرب المثل “از هر دست بدی از همان دست می گیری” برای نوجوانان آماده کرده ایم که امیدواریم الهام بخش شما عزیزان باشد، با آپرنگ باشید.

…..***…..

انشای آموزنده درباره از هر دست بدی از همان دست می گیری

ضرب المثل مشهور از هر دست بدی از همان دست می گیری یکی از ضرب المثل های اخلاقی با نکات آموزنده است که درباره بازگشت نتیجه کارها به سوی خودمان می گوید.

طبق این ضرب المثل ما هر کاری که در این دنیا انجام دهیم نتیجه ای درخور آن دریافت خواهیم کرد. اگر کارهای نیکو و خیر انجام دهیم نتیجه ای نیکو و اگر کارهای ناشایست و زشت انجام دهیم نتیجه ناخوشایند به ما تحویل داده می شود.

از هر دست بدی از همان دست می گیری به ما می گوید حواس مان به کارهایی که می کنیم باشد که همین کارها، حرف ها و نیت ها است که سرنوشت ما را مشخص می کند. امکان ندارد یک نفر مدام به دنبال زشتی ها باشد و نتیجه زیبایی به دست آورد، امکان ندارد یک نفر مدام به دیگران ستم کند و در نهایت خود ستم نبیند، امکان ندارد یک نفر مدام تهمت بزند و دروغ بگوید و خودش در زندگی صداقت و راستگویی را تجربه کند.

وقتی به این ضرب المثل فکر می کنم یاد ضرب المثل معروف دیگری می افتم و آن از ماست که بر ماست می باشد که تقریبا همین مفهوم را در ذهن ما تداعی می کند و می گوید هر چه در زندگی برداشت می کنیم حاصل همان چیزهایی است که کاشته ایم.

این مثل به وجود عدالت در زندگی نیز اشاره دارد و این اوج عدالت است که هیچ کس نمی تواند از دست قانون الهی فرار کرده یا با ترفندی آن را دور بزند زیرا قاضی این دادگاه پروردگار جهانیان است.

انشای کوتاه درباره از هر دست بدی از همان دست می گیری

یک روز بارانی و سرد بود و من در حال طی کردن مسیر مدرسه تا خانه بودم که در راهم به یک پیرمرد گرسنه برخورد کردم. پیرمرد لباس نخ نما به تن داشت و لرزش بدنش در سرمای هوا کاملا مشخص بود. او در گوشه ای از خیابان، در جایی که باران کمتری به سر و رویش بریزد کز کرده بود.

با دیدن این صحنه به خودم نگاه کردم که لباس گرم و کلاه پوشیده بودم، کفش هایم کاملا مناسب این هوای بارانی بود و چتری نیز روی سرم گرفته بودم. من در مقابل آن پیرمرد در بهترین حالت ممکن بودم و در چشمان او حسرت و نا امیدی را به وضوح می دیدم.

در یک لحظه تصمیمم را گرفتم. کاپشنم را درآورده و روی تن پیرمرد انداختم و چترم را به دستش دادم تا از باران در امان بماند. مقداری پول نیز در جیبم داشتم که در دستان پیرمرد گذاشته و با لبخندی از او دور شدم و او با چشمانی مات و مبهوت من را بدرقه کرد.

حالا دیگر سرمای هوا را با تمام وجودم احساس کرده و برای جلوگیری از خیس شدن شروع به دویدن کردم تا از خیابان خلوتی عبور کنم اما ناگهان نمی دانم از کجا یک اتومبیل با سرعتی که برای آن هوای بارانی بسیار زیاد بود و راننده کنترل ماشین را از دست داده بود از راه رسیده و مستقیم به سمت من می آمد.

من از شدت ترس سر جایم خشک شدم و تمام زندگی ام جلوی چشمانم مرور شد اما راننده در ثانیه ای سرنوشت ساز که چیزی به برخورد با من نمانده بود توانست ماشین را کنترل کرده و با فاصله بسیار کم از کنار من رد شود. خداوندا! تنها یک ثانیه و تنها چند سانتی متر مانده بود تا با اتومبیلی که سرعت بسیار بالایی داشت برخورد کرده و نمی دانم با این برخورد واقعا چه بر سرم می آمد.

به پشت سرم نگاه کردم و لبخند توام با آرامش پیرمرد را از دور دیدم. به یاد ضرب المثل معروف “از هر دست بدی از همان دست می گیری” افتادم و در همان لحظه خداوند را با تمام وجودم شکر کردم.