انشا درباره ضرب المثل آب که یک جا بماند می گندد برای نوجوانان

انشا درباره آب که یک جا بماند می گندد
انشا درباره آب که یک جا بماند می گندد

یک جا ماندن هرگز و در هیچ شرایطی نتیجه خوبی ندارد، خواه برای آبی که دچار سکون شده باشد یا آدمی که هدفش را از دست داده و به تنبلی عادت کرده باشد.

در ادامه دو انشای کوتاه درباره ضرب المثل آب که یک جا بماند می گندد برای نوجوانان آماده کرده ایم که امیدواریم الهام بخش شما عزیزان باشد، با آپرنگ باشید.

…..***…..

انشای خواندنی درباره آب که یک جا بماند می گندد

مقدمه: آب که یک جا بماند می گندد یکی از ضرب المثل های ایرانی است که با زبان عامیانه و تمثیل سعی کرده ما را از بیکاری و سکون بر حذر داشته و به ما هشدار دهد که راکد شدن هرگز نتیجه خوبی نخواهد داشت.

بدنه: در ضرب المثل آب که یک جا بماند می گندد منظور از آب هر چیزی است که قابل رشد و تکاپو و جنب و جوش می باشد، منظور از یک جا ماندن عدم تحرک و پویایی است و منظور از گندیدن عاقبت ناخوشایند می باشد.

این مثل در مورد بسیاری از آدم ها صدق می کند. آدم هایی که دچار تنبلی شده یا در اثر مشکلات روحی همچون از دست دادن امید یا افسردگی دست از حرکت کردن به سوی اهداف خود کشیده اند و در برابر موانع تسلیم شده اند.

این افراد مانند آب هستند که به هر دلیل در یک جا راکد مانده و حرکتی نمی کند، همه ما می دانیم آبی که جریان نداشته باشد حالت مرداب به خود گرفته و به مرور زمان دچار گندیدگی می شود. آدم ها نیز همین طور هستند.

انسان ها نیز اگر پویایی و جنب و جوش خود را از دست داده و نا امید یا تسلیم شوند دچار سکون شده و به مرور زمان به جایی می رسند که هیچ امیدی به آینده آن ها نخواهد بود. آن ها همانند مردابی گندیده می شوند که هر کس از کنار آن ها عبور می کند از بوی بد آن ها حالش بد می شود که استعاره از عاقبت بد این افراد می باشد.

نتیجه: عدم تحرک و پویایی، یک جا نشستن و تسلیم شدن همگی باعث می شوند انسان از ذات و طبیعت خود که رشد و رسیدن به کمال است فاصله گرفته و به سرانجام بدی دچار شود که جز پشیمانی و حسرت چیزی برایش نخواهد داشت.

انشای جالب درباره آب که یک جا بماند می گندد

پدرم مرد بسیار دانایی است و در میان اقوام ما به شخصیت و منش بزرگی که دارد به شهرت رسیده است. او هر از گاه درباره ضرب المثل های ایرانی با من صحبت می کند و برای هر کدام ماجرایی واقعی از زندگی خودش تعریف می کند که باعث می شود نکته ضرب المثل را خیلی خوب درک کنم.

پدرم یک دوست قدیمی دارد که هر از گاه او را به منزل ما دعوت می کند. او سر و وضع مناسبی ندارد و آن طور که از حرف هایش با پدرم متوجه شده ام همسر و فرزندانش سال ها پیش او را رها کرده بودند. پدرم هر بار که او مهمان ما است از خاطرات خوبی که با هم داشتند می گوید و هنگام خداحافظی نیز مقداری پول در جیبش می گذارد.

یک روز از پدرم درباره دوستش سوال کردم و از او خواستم تا ماجرای دوستی اش با چنین مردی را برایم تعریف کند. پدرم گفت از دوره دبستان دوستش را می شناخته است. او که پسر یک خانواده فرهنگی بود پسر فوق العاده باهوشی بود که همه معلمان به او افتخار می کردند و تا زمانی که دیپلم گرفتند همه او را به عنوان دانش آموزی نمونه می شناختند.

درست بعد از اخذ دیپلم و زمانی که پدرم خودش را برای شرکت در کنکور آماده می کرد خانواده دوستش از آن جا اسباب کشی کرده و پدرم تا مدت ها از او خبر نداشت. پدرم در کنکور قبول شد و ادامه تحصیل داد و مدت ها بعد دوستش را به صورت کاملا اتفاقی ملاقات کرد.

ظاهر دوستش به قدری بد بود که پدرم او را نشناخته بود اما او پدرم را به جا آورده بود. آن ها از حال و احوال یکدیگر جویا شده و او درباره زندگی اش برای پدرم گفته بود که بعد از اسباب کشی از آن جا از بخت بد دوستان نا بابی پیدا کرده بود.

رفقای نا باب او را از درس خواندن و شرکت در کنکور به سیگار و اعتیاد سوق داده بودند و او در مدتی کوتاه تمام اهدافی را که مدت ها برای آن ها زحمت کشیده بود فراموش کرد. تا مدت ها کارش ولگردی در خیابان ها با دوستان نا باب بوده است تا این که به اصرار والدینش ازدواج می کند اما چون دیگر هدفی در زندگی نداشته خانواده اش نیز سرانجام او را رها کردند.

بله! او که زمانی باهوش ترین دانش آموز کلاس بود امروز به مردی تبدیل شده بود که پول توجیبی اش را از دوستانش می گرفت و اگر برای مدتی تنها می ماند از گرسنگی مریض می شد.

پدرم بعد از این که به پایان ماجرای زندگی دوستش رسید با تاسف سرش را تکان داد و گفت “درست است که می گویند آب که یک جا بماند می گندد! حیف آن همه استعداد …”