انشای کوتاه درباره ضرب المثل از محبت خارها گل می شود (ادبی و عادی)

انشا درباره از محبت خارها گل می شود
انشا درباره از محبت خارها گل می شود

ضرب المثل از محبت خارها گل می شود از محبت و مهربانی می گوید و از ما می خواهد با این خصوصیت زیبای انسانی، روابط خود را گلستان کنیم. در ادامه دو انشای کوتاه درباره این ضرب المثل آماده کرده ایم که امیدواریم الهام بخش شما عزیزان باشد، با آپرنگ باشید.

…..***…..

انشای ادبی درباره از محبت خارها گل می شود

مقدمه: محبت و مهربانی یکی از خصوصیات فوق العاده انسان ها می باشد که همه ما کم و بیش از آن بهره مند هستیم اگرچه برخی از ما به دلایل مختلف این خصوصیت را به نقطه قوت خود تبدیل کرده و برخی دیگر دچار کمبود آن شده ایم!

بدنه: ضرب المثل یا بهتر است بگوییم مصرع زیبای از محبت خارها گل می شود درباره مهر و محبت صحبت می کند و به ما می گوید اگر با اطرافیان مان خواه دوست باشند یا دشمن، با مهربانی رفتار کنیم می توانیم قلب شان را به دست آورده و هر گونه خار را که می تواند کینه، خشم یا حسادت باشد به گل دوستی تبدیل کنیم.

من هر وقت به این ضرب المثل قشنگ می رسم درونم پر از حس خوب می شود و این باور عالی در من تقویت می شود که کلید روابط موفق میان آدم ها در وجود خودشان نهفته است و یکی از مهم ترین آن ها مهربانی کردن به یکدیگر می باشد.

طبق این گفته زیبا، ما اگر به دشمن خود که کینه ای شتری نسبت به ما دارد و به هر دلیل اصلا نمی خواهد با ما ارتباط داشته باشد محبت بورزیم می توانیم به مرور زمان دلش را به دست آورده و صلح و صفا را بین خودمان و او برقرار سازیم، البته به شرط این که خودمان نیز برای ارتباط با او مشتاق باشیم.

نتیجه: اگر همه آدم ها بنای روابط خود را روی جملات قشنگی مثل از محبت خارها گل می شود قرار می دادند و تنها همین یک ضرب المثل را هر روز آویزه گوش خود می کردند دنیا مثل بهشت پر از گل می شد که هیچ شاخه گلی به خودش خاری نداشت.

انشای داستانی درباره از محبت خارها گل می شود

هیچ وقت فکر نمی کردم مهربانی و محبت بتواند تاثیری جادویی داشته باشد و تا زمانی که به چشم خود معجزه آن را ندیده بودم هیچ اعتقادی به ضرب المثل “از محبت خارها گل می شود” نداشتم تا این که بعد از یک اتفاق همه چیز را باور کردم.

پدرم و عمویم که از پدرم کوچکتر است از زمان های گذشته به دلیل یک مسئله خانوادگی ارتباط شان را با یکدیگر قطع کرده بودند اما مادرم با این مسئله موافق نبود و معتقد بود کینه و دشمنی برکت زندگی آدم را از بین می برد.

او هر سال عید نوروز از پدرم می خواست به خانه عمویم که تنها فامیل درجه یک پدرم بود برویم و پدرم می گفت اگر می خواهی با بچه ها برو اما من نمی آیم.

اگرچه مادرم بدون پدرم به خانه عمویم نمی رفت اما همیشه سعی می کرد با تلفن کردن حال آن ها را جویا شود. عمو و زن عمویم با مادرم خیلی رسمی و بدون صمیمیت صحبت می کردند اما مادرم به تماس های گاه و بی گاه خود ادامه داده و رابطه را حفظ می کرد.

این رابطه ادامه داشت تا این که یک سال قبل عمویم به شدت بیمار شد و مادرم به تنهایی به عیادت او رفت. بر خلاف انتظار ما، خانواده عمویم که به شدت از بیماری او غمگین بودند با روی باز از مادرم که سال ها بود با آن ها تلفنی صحبت می کرد استقبال کردند.

مادرم از آن زمان به بعد به بهانه های مختلف از جمله تبریک ازدواج دختر عموهایم و نوه دار شدن عمویم به منزل آن ها رفت و آمد کرد تا این که مدتی قبل پدرم دچار شکستگی لگن شد.

خانواده عمویم وقتی این خبر را شنیدند همگی به همراه عمویم برای عیادت پدرم به منزل ما آمدند. عمویم به محض دیدن برادرش در بستر بیماری او را در آغوش گرفت و گفت که وظیفه او بوده برای عذرخواهی نزد پدرم بیاید اما غرور به او اجازه نمی داده است با این حال مهربانی های مادرم نسبت به خانواده او، عمویم را متوجه اشتباه بودن رفتارش کرده است.

از آن به بعد رابطه پدر و عمویم بسیار گرم و صمیمی شد و هر دو خانواده می دانستند که این ارتباط تنها به خاطر تلاش های مادرم بود. مادرم کاری کرد که خارهای کینه بین دو برادر به گل صمیمیت تبدیل شد و همه ما بابت این مسئله قدردان او هستیم.